..

Good luck

bay :)

وجود این همه ادم رو اعصاب تو بلاگفا واقعا بی سابقه اس :)))))

افسوس...

من مُرده ام...

و شب هنوز هم؛ 

گویی ادامه ی همان شب بیهوده ست..!

 

 

+برای مونای عزیزم: میدونی تنفر چند هجا داره؟؟ :)))

+ و همینطور مونا جون شمارت ب سطل اشغال گوشیم بیشتر میاد :))

وقتی انسان ها از تنهایی می نالند؛

منظورشان این نیست 

که اطرافشان خلوت است

بلکه منظورشان این است که،

هیچکس نمی فهمد؛ چه می گویند..!

 

من دلم پشت بوم میخواد...

:)

ولی بیایم اعتراف کنیم بعضی وقتا دلمون تنگ روزای گذشته میشه :))

 

+لعنت ب هوای ابری..

+داشتم فک میکردم کاش میشد ذهنمو بکنم بندازم دور.. دیگه داره خسته ام میکنه..بعضی وقتا دلم میخواد از دستش داد بزنم..

 

غمی در استخوانم..

اوج درد و رنج اونجاییه که هوشنگ ابتهاج میگه :

نمیدانم چه میخواهم بگویم

غَمی در اُستخوانم می گُدازد.

تنفر چند هجا داره؟!!

شده تنها بشوی؛ درد تو را سر بکشد؟

که مسیر هر شبت به اشک خود سر بکشد 

آنقدر خیره به دیوار شوی یخ بزنی..!! 

آرزو کنی که زود، کار به آخر بکشد؟! :)))))))

گناهمان هم این بوده

که زیادی به زندگی ادامه داده ایم 

و جای دیگران را تنگ کرده ایم

همین.

 

هی دارم فکر میکنم

فکر میکنم

فکر میکنم

فکر میکنم و سرم درد میگیره از این همه فکر کردن و کم میاره..

کجای راهمو اشتباه رفتم؟؟!

کی توقع زیادی داشتم؟!

کجا ازین زندگی زیاد خواستم..

باید راه برم..باید فکر کنم..باید هوا تازه ب سرم بخوره..

خدایا ما روی آدم بودن خودمان حساب نکرده‌ایم ولی روی خدا بودن تو چرا!

دیروز بارها ب این فکر کردم

ب انواع راه های تموم کردن..ب پشت بوم..ب پنجره...ب ماشین..ب موتور..

گفتم اینطوری ازشون انتقام میگیرم.. ولی نشد.. این اعتقادات نصفه و نیمه ام نذاشت.. .

ادما ک ن حتی خودمم همیشه میگفتم اینایی ک خودکشی میکنن خیلی ضعیفن..ترسو ان..

ولی الان میگم ن اینا بعضیاشون ضعیفن..ولی اینا انقد جنگیدن ک خسته شدن..ک اینا میبینن تموم زندگیشونو باختن..میبینن هدف ندارن دیگه..اون هدف کوچیکا هم چرت میشه براشون..

اینا خیلی گناه دارن..

خلا مطلق ینی چی؟؟ همون میشه تموم ذهن و روحشون..

 

+تموم تلاشمو میکنم  ک امروز خودم برم خونه مادر بزرگم..دلم راه رفتن میخواد..بخدا ک دلم داره میترکه و باید یکم راه برم..یکم خلوت کنم..یکم سرما نفس بکشم..باید برم..باید..

 

امروز برم بیرون کیف و حال کنم؟؟

تو بیا تموم زندگی منو بتکون.. ببین توش اصلا کیف و حال پیدا میکنی؟؟

من حال نمیبینم توش چ برسه ب کیفش :)))

خدایا بازم شکرت..

و من مدام با خودم تکرار میکنم..میدونی تنفر چند هجا داره؟؟

جوان ز حادثه ای پیر می‌شود‌ گاهی.

و کسی چ میدونه بعضی لحظه ها رو تو ب چ حالی از اونا گذر میکنی ...

خفه شو

اینکه یهو بپرم وسط خیابون و ی ماشین بهم بزنه و خلاص خودکشی میشه؟؟

خدا رو ب هر کی بود و نبود قسم دادم.. .قسم دادم تمومش کنه این اوضاع کثافت بار رو ولی تموم نکرد..

هیچکس هیچی نمیفهمه..هیچی..

من خوبم :))

اونقد خوب ک مطمئن نیستم دست ب کار احمقانه ای نزنم..بذار تموم شه.. .

از 13 سالگیم هی التماسس کردم خدا تمومش کن این زندگی داغونمو..تموم نکرد.موند..موندم و شدم ی غده ی سرطانی..خسته ام..بخدا ک همه ی حق ماله اونا نیست..نیست..نیست..هیچکس حرف منو باور نمیکنه..همه حرفای اونو باور میکنن و این منو خسته میکنه..خیلی خسته ام..کاش تموم شه همه چیز..فردا میرم تو خیابون..قراره برا روز مادر واسه مادرجونم گل نرگس بخرم ببرم براش..یا خدا همه چیزو تموم میکنه یا باید معجزه کنه..این غده ی سرطانی یا باید ریشه کن بشه از زندگی همه شون..یا باید خوب بشه..

جنون چ حسی میتونه باشه؟؟ حس نیس ی حالته..ی حالت ک دستاتو بگیری رو گوشاتو راه بری و در حالی ک اشکات میریزه مدام ی جمله رو تکرار کنی..هی بگی خفه شو خفه شو خفه شو....

اخ امان از درد سرم و چشام..گلوم از شدت وجود ی چیزی درد میکنه و اب از گلوم ب سختی پایین میره..

دوباره شروع کرد این بحث مزخرف رو و من ی سوال دارم ...فقط من مقصرم این وسط؟؟! حرفای خودشو یادش نمیاد؟؟ برعکس همه ی وقتای دیگه, امروز از هیچ کارم ناراحت و پشیمون نیستم..ادمایی ک فدا شدن بقیه رو نفهمن و فقط خودشون رو فدا شده ببینن دیگه نباید قربونی بشی براشون..

.

از شدت گریه سرم و چشام درد گرفته..حتی خوابمم نمیبره..درسام موند..ای لعنت..

کاش نبودم..کاش نباشم..

اشکام داره هی میریزه...میذارم گریه کنم...

همینی ک الان داره ادعای مادر بودن میکنه واسه من..باعث شد امشب دعا کنم نباشم..

نمیخوام صداشو بشنوم ی مداحی با ولوم اخر گذاشتم تو گوشم..نمیخوام الان اینجا باشم..بخدا ک نمیخوام.. هی میخوام بهش حق بدم..میگم خب راست میگه حق با اونه من اخلاقم تنده زود عصبی میشم..من بدم یکم..یکم شر بازی در میارم.. راست میگه نباید اذیتشون کنم..حق دارن این روزا بخار من فشار روشونه.. عیب نداره ک داره میگه داداشت اون بچه خوبه ی خونس..عیب نداره ک داره از عصر هی از خوبیای اونو میگه..خب منم بارها گفتم بچه خوبه اونه..اون ارومه.. مهربونه..عصبی ک بشه هیچی بهشون نمیگه..ارامش داره..صبوره..کم توفعه..ولی ایا دلیل نمیشه من عوضی این خونه باشم.. منم تا جایی ک تونستم سعی کردم خوب باشم..ک این روزا تا خرخره درس بخونم و دم نزنم..ک هرچی این مدت بگن خفه بشم و بگم حق با شماست..ک از غصه له بشم ولی ب رو خودم نیارم..

من طاقت شنیدن حرفاشو ندارم..میدونم باید گوش بدما ولی بخدا این نفسایی ک داره ب زور بالا میاد بهم نشون میدن توان شنیدن ندارم..بخدا من خیلی ضعیف تر و تنهاتر از اونی ام ک اینا فکر میکنن..

منکه از عصر خفه خون گرفتم..اومدم تو اتاقم نشستم با صدای خفه زار زدم و صدام در نیومد..تو اتاقم موندم و درسمو خوندم..زیست خوندم..ریاضی خوندم و خوشحال بودم ک حداقل از درسم نموندم..

داره ب بابا میگه خودش میدونه چقد بد شده ک اون روز رفت برام گل خرید فهمید چ افتضاحی بار اورده..اینکه اون روز گل خریدم براش دلیلش این نبود ک حق با اونه..دلیلش این بود ک نمیخاستم ناراحت باشه ازم..یادمه دو روز طول کشید تا خودمو قانع کنم باید من پیش قدم بشم فقط چون دوسش دارم..وگرنه من انقدام بد نیستم..ب همین جون نصفه نیمه ای ک برام گذاشتن حق همیشه با اونا نیست..

بابا ک اومد میدونستم..میدونستم هر چی حرف نصفه و نیمه است تحویل بابا میده..ب بابا میگه اره برداشته بهم گفته چی میشد ی ربع دیرتر میومدی من این ناهارمو میخوردم؟ نمیگه ک اون ناهار کوفتی رو زهرم کرد ک اینو گفتم..نمیگه چی گف ک من اینو گفتم..نمیگه این کثافتی ک ازش حرف میزنم از دیشب هیچی کوفت نکرده بود..نمیگه قاشق غذاش رو هم حتی نخورد..نمیگه برو اون غذاها رو نگا دو لقمه خورده شده..نمیگههههههههههههههههههه...

داره حرف میزنه و من شالمو گلوله کردم جلو دهنم و تلاش میکنم صدای هق هق گریمو خفه کنم..و هی میگم کاش نباشم و شماها باشین..کاش نباشم ..کاش نباشم..کاش نباشم..کاش از اول نبودم....و لرز میگیرتم..دارم میلرزم...دستام یخ کرده و با خودم میگم در اتاقم قفله..احتمالا بعد چند روز جنازمو پیدا کنن...نکنه بابا تو دلش بگه کاش هیچوقت از خدا نمیخاستم بهم دختر بده..

خدا ببخش ک دارم ب تیغ و رگ فک میکنم؟! خودم ببخش ک جرئت انجامشو ندارم..

همتون منو ببخشین..ب همین اشکا من تو زندگیم هیچوقت نخاستم کسیو ناراحت کنم..

هی مداحی رو قطع و وصل میکنم تا ببینم حرفاش ب کجا رسیده و چی میگه؟؟

داره میگه اینطور بچه ای ک بقیه میگن : چیه اینی ک تربیت کردی..ک یکی دوست نداره ب چ دردی میخوره؟! راس میگه خب من ب چ درد میخورم؟؟ من .. فقط ی ادم اضافی ام...خدا چیکار کنم اروم شم؟؟! نفس اینجا کمه..خدا لرز دارم..خدا تمومش کن..غلط کردم ک گفتم ب این دنیا میام...چ میدونستم عوضی میشم و ادما دوسم ندارن..

ی صدایی تو ذهنم میگه نباشی میری جهنم!! و من وسط اشکایی ک جلوی دیدمو گرفتن میگم جهنم خدا عادلانه اس..تقاص کارایی رو پس میدم ک انجام دادم...اینجا ادماش نامردن..

ته نامردیه حرفاش..صبح ب من نگفت بمون بابات میبردت..صبحم باهام دعوا کرد..ب بابام گف نرو دنبالش..ولش کن بره هر کاری میخواد بکنه..و من خودمو زدم ب نشنیدن...و من باز با دخترعموم هماهنگ کردم فردا قرار یادت نره هااا..بریم بازار برا روز مادر..و من رفتم مدرسه تا حالو هوام عوض شه..بمیرم برای خودم...خیلی مظلومم..موقع برگشت زنگ زدم بهش جوابمو نداد...رسیدم در خونه دیدم تو ماشین نشسته میخوان برن..رفتم زدم ب شیشه با خنده بهش سلام کردم..نگفتم چرا جوابمو ندادی؟؟! و اون فقط با تندی گف چرا شال گردنتو نبستی؟؟ دماغشو نگا چ قرمز شده..گمشو تو خونه..

و من گفته بودم مامانم اینطوری محبت میکنه؟! گفته بودم خیلی وقته دیگه نمیگه چ خوب ک دارمت..خداروشکر ک دارمت؟؟! ک خیلی وقته فقط "تحملم میکنه؟"

و من اومدم خونه و با بیخیالی تمام نشستم و 4دونه پفکمو خوردم و کارامو کردم و ی ساعت خوابیدم..

دل درد بودمو ناهار نخوردم و بهش نگفتم..گف چرا ناهار نخوردی؟؟ این همه مدت خواب بودی و من نگفتم ن دلم درد میکرد ک نخوردم..

زهر کرد ناهارو..بهم نگفت صبحا با اتوبوس برو و الان ب بابا میگه بهش گفتم با اتوبوس برو گفته میدونین چقد راههههههه؟ من نمیرم..اره خودمون بدعادتش کردیم 3سال راهنماییش سرویس داشت..3سالم دبیرستان تو میبردی میاوردیش بد عادت شده و من داشتم ب این فکر میکردم ک سال 2راهنمایی رو چ کسی منو بر میگردوند؟؟ و حتی بعضی روزا صبح خودم میرفتم...و حتی پیاده میرفتم و میومدم و تازه 3تا خیابون فاصله بود.. و این سال اخر دوازدهم چ کسی منو بر میگردوند؟؟!

و این روزا کی منو میبره جاهایی ک میخوام؟!

بهم گفت با دخترعموت ک محل بهت نداد میخوای بری حرم چیکار؟؟! و من فقط سکوت کردم..بهم گفت خیلی ناسپاسی..هر کاری برات کردیم بازم ندیدی..و من گفتم ناسپاسی اینه بگم وظیفتون بوده..گف وظیفه هم ی حدی داره..گفتم منو داداش هیچوقت نگفتیم وظبفه بوده کاراتون..گف داداشتو تا اخر دنیا ازش راضیم..با خودت یکی نکن..تو ..اونقدر در حقم بدی کردی ک ی درصدشم داداشت نکرده..و من پر شد گلویی ک خیلی وقته صدای خنده ب خودش ندیده..بهم گفت از مستی داری این کارا رو میکنی..من مستم؟؟ من خوشم؟؟ خدا شکرت واسه این مستی و خوش بودن :))

نمیذارن خفه بمونم..خوب بمونم..

بگذریم..بگذریم شاید دنیا هم از ما گذشت..

و ای کاش من نبودم..کاش نباشم و شماها باشین..

 

خداحافظ

الان از سفر برگشتم..ولی این سفر رفتن باعث شد تا تصمیم بگیرم از همه جا برم و فقط خودم باشم و خودم . باعث شد تا ب خونوادم خیلی بیشتر از قبل نزدیک بشم..باعث شد تا داداشم دوباره بشه پشت گرمی زندگیم..دلم نیومد بی خداحافظی برم..

خداحافظ تا بعد کنکور..