217
مامانم امشب میگف ی مداح یا نمیدونم حاج اقا تو روضه تعریف میکرده دیروز 200-250 نفر تلفات داده ی خانومه کور شده بوده..دو نفر ضربه مغزی شدن!!خیلیا دست و پاشون شکسته بوده..بعد منم گفتم اره واقعا باید خداروشکر کرد ک سالمم.شکر ک مونا و مامانش بودن دستای همو محکم گرفته بودیم ک نیوفتیم چون اگه میوفتادیم قطعا حادثه ی منا تکرار میشد :| بعد تعریف کردم ک بین جمعیت گیر افتاده بودیم و اینا ..واقعا ی جایی گفتم خدایا من گفتم اومدم اینجا شهید شدم تو بمب گذاری تروری چیزی خوشحال میشم ولی اینطوری مردن واقعا حقه من نیست :(
ولی با همه ی اینا وقتی تو ایستگاه اتوبوس ایستاده بودم و اون اقای نابینای تنها رو دیدم ته دلم لرزید ک هی دختر ب اومدنت هیچ خوشحال نباش!!
بعد مامان گف خدارو شکر سالمی..گف اصلا امشب زن عموم تعجب کرده بوده ک ما چطور اجازه دادیم بری و تو چطور رفتی اونم تنها :D
و من مثله همیشه میگم ما اگه اسمون رو ب زمین بدوزیم زمین رو ب اسمون برسونیم بازم اونی میشه ک خدا میخواد..