بازم برای حالی ک دارم حرف و کلمه کم اوردم..نمیتونم بگم .. فقط ی مداحی با اخرین ولو ممکن گذاشتم با هنزفری تو گوشم..چرا بالا نمیارم؟! این حسه چیه ک همش باهامه؟! خیلی بد اخلاق شدم قبول دارم..دل نازک شدم ..قبول..ولی اینکه بهم بگن از اول این بودم ته نامردیای دنیاس.نیس؟؟!

چرا اینطور موقع ها مثه بقیه نمیتونم اشک بریزم؟! چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

اخ خدا ازت گله دارم..این حال مثه جون کندنه..خیلی بی پناه شدم این روزا..خیلی ..خودت منو میبینی دلت برام نمیسوزه؟! چی ازم باقی مونده؟! هیچی..بخودت قسم هیچی ندارم..ب همین برکت هیچی ندارم..حتی خودمو هم ندارم دیگه..روح و روان..اعصاب..سلامتی جسم..هیچی نمونده برام..18 سالمه ولی موی سفید دارم..وقتی 16 ساله بودم ک سفید شد..17ساله بودم ک قرص اعصاب مصرف کردم..18 سالمه و انواع قرص ناراحتی معده مصرف میکنم..با هزارتا پرهیز کوفتی غذایی..تحمل هیچی نمونده برام..اینا ک نمیدونن..خب آدمن..نمیدونن دخترشون تحمل دیگه نداره..نمیدونه ب همین خدا تا الان فقط ب خاطر اونا ادامه دادم..ک هنوز امید داشتم چون اونا بودن..نمیدونن دارم خودمو ب زور میکشونن..نمیدونن من حتی ب تیغ و رگ هم فک کردم..یا خوردن ارامبخش با شیر..اینا چ میدونن؟!

تا میام سره پاشم باز زمین میخورم..با از هم میپاشم..بخدا این روحم داغونه..

خداااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

تو رو ب خوبات..تو رو ب هرکی دوسش داری..خدایا تو خدا..خدایا نمیدونم ب چی قسمت بدم..دلم میخواد امشب بکشونمت زمین بشونمت رو ب روم..بگم مگ سید نمیگه داری ازم نگهداری میکنی تا پزرگ شم؟؟اینه بزرگ کردنت؟ منکه هیچی برام نموند..ی ادم زخمی..ی ترسو..ی بدبخت..اره از خیلیا خوشبخت ترم..ی سقف امن بالاسرمه..مامان بابا دارم...دستمون ب دهنمون میرسه..دارم درس میخونم..استعداد دارم..هوش دارم..ولی وقتی ارامش ندارم وقتی روحم مثه چی داغونه مامان بابا حالشون ازم بهم میخوره..ی رفیق برام نمونده..ی نفر منو ب خاطر خودم دوسم نداره..اینه بزرگ کردنت/؟ چیه منو بزرگ کردی؟! اره ی نفر ک ب همه تا خرخره محبت میکنه..ب همه ی اونایی ک نباید محبت میکنه.یکی ک ی ثانیه خوبه ی ثانیه ن..این ادم زنده موندنش فقط عذابه..بدبختی اینه اون دنیاشم عذابه..این روزا دارم خودمو اماده رفتن میکنم..هی وصیتامو ب مامانم ب خنده میکنم..دروغ چرا..از مردن خیلی میترسم..خیلی..اخه خدا تو ک میدونی من از تاریکی میترسم..خدااااااااااااااااااااا

چرا نمیشنوی پس؟! کی غیره تو برام مونده؟! همه از ی شکست خورده ی روانی بیزارن..

دیگه مامان بخاطر داشتنم نمیگه خدایا شکرت..میگه دیگه خسته شده ازم..میگه دیگه نمیکشه..بابا دیگه دوسم نداره..کارمون شده دعوا و کل کل.

اخلاقم و کارام ی طرف..خودشون ک نمیگن ولی میدونم پاشونو بند کردم تو این شهر..بخاطر من دوماهه نوه شون رو ندیدن..کاش امسال ی چیز چرت میرفتم تموم میشد همه چی..

خدااااااااااااااا چقدر صدات بزنم؟!

امشب از غصه دق نکنم خیلیه.. .