در خنثی ترین حالت ممکن

هانی و فاطمه و زن عمو اومده بودن خونمون.با هانی و فاطمه تخمه خوردیم.کلی حرف زدیم و خندیدیم.اینستاگردی کردیم .فیلم فِراری نگا کردیم تو اتاقم با برق خاموش..قرار شد ی شب بعد امتحانای هانی دوتایی شون بیان خونمون.امیدوارم هانی تنها بیاد.. .

و وقتی هانی گف چرا اون دخترعموی همیشگی من نیستی من هیچ جوابی نداشتم ک بدم :)